پیام

هیچ کس جز خود ما مسئول بدبختی و خوشبختی های ما نیست

۹/۰۳/۱۳۸۶

آیا عشق ورزیدن هنر است ؟

آیا عشق ورزیدن هنر است ؟


آیا عشق هنر است؟ اگر هنر است آیا به دانش نیاز و کوشش نیازمند است؟ آیا عشق احساسی مصنوع است که درک آن بستگی به بخت آدمی دارد یعنی چیزی است که اگر بخت یاری کند

آدمی به آن گرفتار می شود. این بدان معنی نیست که مردم عشق را مهم نمی انگارند مردم تشنهٔ

عشقند فیلم های که مردم دربارهٔ داستان های عاشقانهٔ شاد یا عم انگیز می بینند بی شمار است.

با وجود این به ندرت کسی این اندیشه را به دل راه میدهد که در عشق نیاز به آموختن نکته ها و

چیزها دارد. مشکل بسیاری از مردم در وحلهٔ نخست این است که دوستشان بدارند نه این که خود

دوست بدارند . یا استعداد مهر ورزیدن داشته باشند. بدین ترتیب مسألهٔ مهم برای آنان این است

که چسان دوستشان بدارند و چگونه دوست داشتنی با شند. پس راه های چند بر می گزینند تا به

این هدف برسند. از جمله می کوشند تا به اقتضای مو قعیت اجتماعیشان مردمانی موفق صاحب قدرت و ثروت باشند و در این مورد مردان بیشتر صادق است. زنان بیشتر می کوشند تا با

پرورش تن، جامهٔ برازنده و... آراسته و جالب بنما یند. هر دو گروه سعی می کنند با رفتاری

خوشایند و سخنانی دل انگیز و با فروتنی و با یاری به دیگران خود را در دل مردم جای دهند.

در حقیقت آنچه اغلب مردم در فرهنگ امروزی ما از محبوب بودن می فهمند اساساٌ معجونی است

از مردم پسند بودن و جاذبهٔ جنسی. علت این که می گویند در عالم عشق هیچ نکته ای آموختنی

وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق معشوق است نه استعداد.

مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و بر آنند که مسأ له تنها پیدا کردن یک معشوق

مناسب یا محبوب دیگران وبدن است که به آسانی میسر نیست.

این طرز تفکر دلایلی چند دارد که گسترش اجتماع کنونی ما سرچشمهٔ آنهاست.از آن جمله تحولی

است که در مورد انتخاب معشوق در قرن بیستم به وجود آمده است. همانند بسیاری از

فرهنگ های باستانی عشق یک احساس بی پیرایه و شخصی نبود که احتمالاً در آینده به ازدواج

منجر شود. بر عکس ازدواج بر حسب رسوم متداول زمان انجام می گرفت یعنی به وسیله

خانواده طرفین یا به وسیلهٔ دل ها.گاه نیز ازدواج بدون دخالت واسطه ها، مطلقا ًبر اساس

ملاحظات اجتماعی صورت می گرفت و عشق می بایست بعد از ازدواج به وجود آید.

از سه چهار نسل گذشته به این طرف عشق رمانتیک در دنیای غرب عمومیت یافت در

ایالات متحده گر چه هنوز ملاحظات و سنت های گذشته از بین نرفته باز می بینیم که مردم به طور روز افزون به دنبال عشق رمانتیک می گردند. یعنی می خواهند شخصاً عشق خود را

بیابند و آن را به ازدواج منتهی کنند. این مفهوم تازه آزادی در عشق معشوق را، در قبال

کنش عشق اهمیت بسیار بخشیده است.عشق نیرویی است که تولید عشق می کند.

ناتوانی عبارت است از تولید عشق این فکر را مارکس به بهترین وجهی بیان کرده است.

او می گوید: انسان را به عنوان و رابطه اش با دنیا به عنوان یک رابطهٔ انسانی فرض کنید.

در نظر بگیرید که عشق را تنها می توان مبادله کرد و اعتماد را با اعتماد و بر همین قیاس.

اگر بخواهید از هنر لذت ببرید باید آموزش هنری دیده با شیداگر بخواهید در دیگران مو ثر باشید

خودتان باید شخصی واقعاً پرشور و عامل ایجاد نفوذ در مردم باشید.هر یک از روابط شما با

انسان و با طبیعت بایستی مبین زندگی حقیقی و فردی شما که بیانی از خواست ارادی شماست،باشد اگر شما بدون این که طلب عشق کنید عشق می ورزید . یعنی اگر عشق شما عشقی

است که قدرت تولید عشق ندارد. اگر به وسیله ٔ تجلی زندگی به عنوان یک عاشق از خودتان یک

معشوق نساخته اید عشق شما ناتوان است یک بدبختی است اما تنها در جهان عشق نیست که معنی نثار کردن و گرفتن کی است است. معلم از دانش آموز دانش می آموزد هنر پیشه از

تماشاگر خود شور و هیجان کسب می کند. ورانپزشک به وسیله بیمار خود معالجه می شودبه

شرط آنکه همدیگر را به عنوان شیٔی تلقی نکنند و رفتارشان نسبت به هم صمیمانه و اثر بخش باشد.لازم نیست تأکید شود که توانایی عشق ورزیدن همانند نثارکردن بستگی به رشد و تکامل صفات و منش های شخص دارد.این تضمین جهت گیری بار آورتری است. شخص در این جهت گیری بر عدم استقلال خود قدرت مطلق خود عشقش به استثمار دیگران و بر علاقه اش به احتکار

چیره می شود.به نیروهای بشری خویش ایمان پیدا می کندو شجاعت آن را کسب می کندکه برای نیل به هدف های خود بر نیروی خویشتن تکیه کند.هر قدر شخص بیشتر فاقد این صفات باشد بیشتر از نثار کردن خودش یعنی از عشق ورزیدن واهمه دارد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر می ورزیم.

حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفت و شنود کنند. یعنی هر یک بتوانند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. واقعیت انسان فقط در این کانون هستی است زندگی فقط در این جاست بنیاد در اینجاست عشقی که بدین گونه درک شود در مبارزه ای دایمی است.رشد است و با هم کار کردن حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض وجود داشته باشداین امر در برابر این حقیقت اساسی که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگررا درک می کنند و بدون گریختن از خود احساس وصول و وحدت می کنند در درجه دوم اهمیت قرار دارد.فقط یک چیز وجود عشق را اثبات می کنند عمق ارتباط ، سر زندگی و نشاط هر دو طرف این میوه ای است که عشق با آن شناخته می شود.نآٱآاxxxSShHHhhHHjjjjhآٱ

انسان عاشق به عکس انسانی است که با قدرت عشق بارور و زایای خود از یک سو وجود خود را هر دم غنی تر و زایاتر می کندو از سوی دیگر هر چه بیشتر از خود می دهدو با عشق خود با دنیای خارج و یا دیگران می آمیزدو نیازش به عشق ورزی و آفرینش عشق بیشتر می شود. برای چنین انسانی دوست داشتن و عشق ورزیدن دیگر نه تنها وظیفه و دستور نیست بلکه نیازی حیاتی استکه اگر به نحوی از انحا برآورده نشود او را محکوم به فنا میکند.از این رو انسان عاشق انسان واقعی است که عشق ورزیدن به کسی تأیید و تصدیق خوبی ها و محسنات او می باشد. از طریق دوست داشتن و عشق ورزیدن به کسی هو شیاری، محسنات و نیکی های فطریش را بیدار می کند مثل اینکه در آیینه عشق دیگری نگاه کرده و خودش را ببیند زمانی که خود را در رابطه با عشق می بینیم از محسنات خود آگاهی می یابیم آنگاه قادریم خود را بهتر شناخته و بیشتر دوست داشته باشیم.

پس:

« عشق عبارت است رغبت جدی به زندگی

و پرورش آنچه بدان مهر می ورزیم عشق آن

معجزه ای است که با آن من به دنیای دیگری راه

می یابد و از آن راه خود و دیگری و آدمی را

به طور کلی کشف می کند »

منبع: اریک فروم،ترجمهٔ پوری سلطانی« هنر عشق ورزیدن»

دکتر جان گری،ترجمهٔ ابوالفضل حاج حسینی،« هنر دوست داشتن ».

گردآوری:تروسکه الیا سی زاده


دانلود این مقاله بصورت PDF


۲ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون .استفاده کردیم

manizheh گفت...

سلام ولی اصلا دنلود نمی شود .